بی کلک

چطور دشمن خونی به دوست جون جونی تبدیل می‌شود؟!

ترم سوم بودیم. روزهای اول که رفتیم سر کلاس, دیدم یک قیافه جدید سر کلاس نشسته است.

 

خیلی برایم مهم نبود چون با همه بچه های کلاس که دوست نبودم. مثل همیشه کنار دوست های خودم نشستم. از بچه ها شنیدم که دانشجوی مهمان شده و از دانشگاه دیگری آمده است. باز هم زیاد برایم مهم نبود. اما خیلی زود فهمیدم که حسابی به قول خودمان بچه پررو است. سر کلاس ها طوری حرف می زد که انگار از بهترین دانشگاه دنیا به صورت افتخاری لطف کرده و آمده سرکلاس ما نشسته است, خلاصه کلا طوری حرف می زد که من حسابی لجم می گرفت. الان دیگر خیلی یادم نیست که چه می گفت یا چه کار می کرد که من آن قدر بدم می آمد. شاید چون دیگر خیلی وقت است که به یکی از دوستان خوبم تبدیل شده و دیگر هیچ احساس بدی نسبت به او ندارم. اما آن وقت ها چشم نداشتیم حتی همدیگر را نگاه کنیم. خیلی وقت ها توی دانشکده سر موضوع های الکی با هم بحث می کردیم و یک وقت هایی حتی جواب سلام هم را هم نمی دادیم. به گزارش بی کلک؛ شخصا چندبار سعی کردم جلوی همه ضایع اش کنم یا یک جوری جوابش را بدهم که سنگ روی یخ شود. بالاخره باید می فهمید که حد و حدودش کجا است و با من یکی نمی تواند دربیفتد. ولی از یک زمانی به بعد, حتی زیاد یادم نیست از کی و چه طور, به هم نزدیک تر شدیم. زیاد با هم حرف می زدیم. با هم کتاب رد و بدل می کردیم. در بحث با استادها هوای هم را داشتیم. الان هم که چند سالی است به یکی از دوستان صمیمی من تبدیل شده است, طوری با هم راحت هستیم که هیچ کس باورش نمی شود زمانی آن طور دشمن هم بودیم و به خون همدیگر تشنه. بعضی وقت ها می نشینیم و با هم از خاطرات آن روزها حرف می زنیم. کلی می خندیم. خوبی اش این است که هیچ یک رفتارهای آن یکی را به هیچ وجه  به دل نگرفته و هر دو به عنوان خاطره های خیلی بامزه از آنها یاد می کنیم. بعضی از دوستان آن زمان دانشکده, وقتی می فهمند ما با هم دوستان صمیمی هستیم, کلی تعجب می کنند. یک جوری به ما نگاه می کنند که انگار ما آن موقع همه شان را سرکار گذاشته بودیم یا الان داریم مسخره شان می کنیم! اما خب, پیش آمده دیگر!

 

 

خاطره ای که زیاد تکرار می شود
شما چند نفر از دوستانتان را از جاده ای پر از دشمنی به دست آورده اید؟ سوژه دوستانی که روزگاری دشمن هم بوده اند, یا حتی شدیدتر از آن, دشمنانی که روزی دوست می شوند, آن قدر در زندگی آدم ها تکرار می شود که کتاب ها, فیلم ها و داستان های زیادی درباره آن نوشته و ساخته شده و خیلی ها با شنیدن یا دیدن آنها سریع می گویند: «من و فلانی هم اولش سایه هم را با تیر می زدیم!» اما چرا پس این قدر به هم نزدیک می شویم؟ یا از آن طرف ماجرا که نگاه کنیم, چرا زمانی از این آدم نازنین زندگی مان این همه بیزار بودیم؟ البته داستان زندگی آدم ها متفاوت است اما شباهت هایی هم در بین شان پیدا می شود. به گزارش بی کلک؛ خیلی ها معتقدند عدم شناخت کافی از همدیگر گاهی باعث بروز این نوع سوء تفاهم ها یا دشمنی ها می شود. گاهی منظور دیگران را بد متوجه می شویم یا اصلا متوجه نمی شویم ولی براساس آن واکنش منفی نشان می دهیم چون به نظرمان با عقاید و ساختار ذهنی ما جور در نمی آیند و حتی در تضاد با آنها و تهدیدی برایشان هستند. این مساله گاهی باعث بروز دشمنی می شود که واقعی نیست و با گذر زمان و کسب شناخت بیشتر و آگاهی از نادرست بودن رفتار اولیه, این دشمنی ها با همان سرعتی که رخ داده اند, رنگ می بازند چون گاهی طرف مقابل نه تنها با ما در تضاد نیست بلکه ممکن است درست مثل ما فکر کند.
شبیه به هم ها رقیب ترند
خیلی از افراد, وقتی می بینند کسی شبیه به خودشان است, ناخودآگاه شروع به رقابت با او می کنند؛ برای مثال شاگرد اول کلاس اگر با ورود دانش آموز زرنگ و باهوشی روبه رو شود, احتمالا اولین اقدامش این است که به رقابت با او بپردازد و ثابت کند جایگاه خودش بالاتر است.
دانش آموز جدید هم سعی می کند نشان دهد که به جایگاه پایین تر قانع نیست و بعد, جنگ و دعوا و چشم و هم چشمی و دشمنی آغاز می شود. اما مدتی که می گذرد, هر دو متوجه می شوند که بهتر از همان دشمن مفروض, کسی در کلاس نمی تواند حرفشان را بفهمد یا سوال هایش را جواب دهد. این است که لابه لای همان کل کل ها و جروبحث ها, کلی حرف مشترک پیدا می شود. حرف مشترک هم که معمولا به دوستی و رابطه نزدیک می سرد. به علاوه زمان که می گذرد, هرکسی جایگاه خودش را پیدا می کند و آن حس رقابت کم رنگ تر از سابق می شود.
دست نیافتنی ها عزیز می شوند
یکی از دلایل دیگری که می توانیم برای عزیز و نزدیک شدن دشمن عنوان کنیم, این است که آدم ها, دوست دارند آن کسی را در کنار خود داشته باشند که به نظر می رسد داشتن او زیاد هم ممکن نیست. به خصوص در ازدواج, خیلی این اتفاق می افتد. در واقع سوژه ژانر خاصی از فیلم ها, اصلا همیشه همین است. بله, درست حدس زدید! فیلم های بالیوودی! همیشه دو نفر هستند که از هم بیزارند, نه فقط خودشان, که خانواده هایشان قرن هاست که در پی نابودی یکدیگرند. برای همین, طبیعی است که برای هم دست نیافتنی ترین آدم های زمین باشند. همین, خودش جاذبه عجیبی دارد. باور ندارید؟ به انواع داستان ها و افسانه ها رجوع کنید: شاید بهترین نمونه اش هم رومئو و ژولیت شکسپیر باشد.
انرژی گذاشتن خودش دوستی می آورد
وقتی آدم ها به هر دلیلی – رقابت, برخورد نامناسب اولیه, حسادت, بدبینی, یا هرچیز دیگری – نسبت به هم حس بدی پیدا می کنند, زیاد به کار همدیگر کار دارند! همیشه حواسشان هست که طرف مقابل چه کار می کند, کجا هست, چه چیزی می گوید, با چه کسی می گردد, چه موفقیت هایی به دست آورده و... همیشه حاضرند که جوابش را بدهند, بهتر از او لباس بپوشند, بهتر از او حرف بزنند, بیشتر از او بدانند, جلوتر از او وارد شوند و... خلاصه بدون اینکه حواسشان باشد, حسابی برای فردی که با او مساله دارند, وقت و انرژی می گذارند. همین وقت گذاشتن ها, پیگیری کردن ها, دائم جلوی چشم بودن ها, دهن به دهن شدن ها و... مقدمات شکل گیری رابطه ای را به وجود می آورد که خودشان فکرش را هم نمی کنند. خلاصه اینکه وقتی حواستان حسابی به یک نفر جلب می شود و کل جیک و پیک زندگی و اخلاقش دستتان می آید, ناخودآگاه ممکن است دشمنی به دوستی تبدیل شود چون می بینید طرف آن قدر هم آدم بدی نیست.
هر دشمنی به دوست تبدیل نمی شود
نباید اشتباه کنید و فکر کنید که هر دشمنی بالاخره به دوست عمیق تبدیل می شود. اگر نمونه های تبدیل شدن دشمن به دوست زیاد است, مثال های دشمن ماندن دشمن خیلی خیلی بیشتر است. پس اگر به کسی علاقه دارید که از شما متنفر است, یا با کسی مساله دارید یا هر داستانی از این قبیل در زندگی شما وجود دارد, زیادی دلتان را خوش نکنید و تصمیم هایی نگیرید که بعدا پشیمان شوید؛ برای مثال اگر با کسی در کلاس رقیب سرسختی هستید, یا به فردی علاقه دارید که خانواده هایتان به هیچ عنوان تحمل هم را ندارند, یا یکی از نزدیکانتان با کسی حسابی مشکل دارد, موضوع را ساده نگیرید و فکر نکنید آخرش خوب خواهد شد چون احتمال ایکه همه چیز به خیر و خوشی ختم نشود, بیشتر است! پس فکر چاره حسابی و اساسی باشید.
اگر می خواهید پل های دوستی خراب نشوند...
اگر فردی در نزدیکی شماست که خیلی رابطه خوبی با او ندارید یا حتی احساس دشمنی می کنید, چند لحظه فکر کنید و براساس آنچه در این متن گفته شده, ببینید هیچ امیدی به اینکه روزگاری رابطه بهتری با او برقرار کنید هست یا نه؟ اگر کورسوی امیدی هم هست؛ برای مثال اگ نقاط مشترکی می بینید, یا جذابیتی وجود دارد, یا اینکه خوب که فکر می کنید دلیل خاصی برای بیزاری  از این آدم ندارید, در ارتباطتان تجدید نظر کنید. البته این اصلا بدان معنا نیست که برای دوستی پیش قدم شوید یا ناگهان مهربان شوید, نه, خودتان را نگران نکنید, همه چیز باید طبق روال طبیعی اش جلو برود. فقط برای اینکه همه چیز خراب نشود و روزی پشیمان نشوید, یک سری از رفتارها و کارها را کنار بگذارید و طرفشان نروید:
- ضربه کاری نزنید: اگر حرص می خورید, لجتان می گیرد, ناراحت می شوید یا رقابت, زیادی شدید است, مراقب باشید ناخواسته به طرف مقابل ضربه ای نزنید که قابل جبران نباشد؛ برای مثال کاری نکنید که امتحانش را خراب کند, یا زمین بخورد و شایع شود یا آسیب ببیند. بعضی از کارها شاید به نظرتان خیلی بد نرسد, اما لحظه ای خودتان را جای او بگذارید و ببینید اگر کسی چنین رفتاری با شما داشته باشد, هرگز او را به دوستی می پذیرید؟ با خودتان رو راست باشید.
- انسانیت را کنار نگذارید: آدم ها قاعدتا باید به هم کمک کنند, دست هم را بگیرند, نیازهای هم را تا حد ممکن برطرف کنند و خلاصه, نوع دوستی را فراموش نکنند. آدمی که شما با او مساله دارید از این فرمول کلی مستثنی نیست. بنابراین, اگر می بینید به دردسر افتاده یا به شدت به کمک نیاز دارد, با او مثل هر انسان دیگری برخورد کنید, کاری را که از دستتان برمی آید انجام دهید تا بعد از این بابت نه افسوس بخورید و نه پشیمان شوید.
- خودتان باشید: بهترین توصیه این است که نه خودتان را زیادی خوب نشان دهید و نه زیادی بد و بدجنس. فقط خودتان باشید. جوگیر نشوید و سعی نکنید خودتان را در هیچ راستایی به کسی ثابت کنید. با این کار, روند طبیعی زندگی و طبیعتا ارتباط هایتان بهتر و زودتر جلو می رود و بیشتر هم می توان رویش حساب کرد, تا اینکه بر پایه چیزهایی باشد که اصلا واقعی نیستند.
همشهری